در این نوشتار به بررسی گوشه هایی از زندگی نامه دوتن از تزارهای روس از خاندان رومانف ها می پردازیم. یعنی با پتر کبیر آغاز میکنم وبا آخرین تزار، یعنی نیکلای دوم این مطلب را به پایان خواهیم برد.
رومانف ها از سال 1612 میلادی به سلطنت رسیدند و در سال 1917 یعنی پس از 305 سال با انقلاب اکتبر طومارشان درهم پیچید.
شما حق دارید بپرسید که مگر امپراطوران تزارهای دیگری نظیر کاترین کبیر وتزار الکساندر نبوده اند که در زمان آنها حوادث تاریخی مهم و تاثیر گذار در اروپا و تاریخ دیپلماسی عمومی به وقوع پیوسته اند؟چرا فقط این دو نفر؟
همین حالا در «وصیت ساز» عضو شوید و وصیت نامه خود را آنلاین و رایگان تنظیم کنید. برای شروع اینجا کلیک کنید.
البته که چنین است، ولی اولا آغاز و سرانجام کار این دو تزار نقاط عطفی در تاریخ مناسبات کشورشان با ایران است. ناسیونالیزم توسعه طلب و تیوریزه شده روسیه و دست اندازی به اقلیم های غیر روس در شرق و جنوب از زمان پتر کبیر آغاز شد و با قتل نیکلای آلکساندرویچ رومانف در 17 ژوییه سال 1918 شهر ایکاترین بورگ واقع در منطقه اورال به پایان رسید.اینکه میگویم قتل و نه اعدام، بخاطر آنست که دولت مرکزی مسیولیت صدور حکمی در این زمینه را بعهده نگرفت و ظاهراً تصمیم قتل عام تزار و افراد خانواده و اطرافیان او توسط شورا، و یا ساویت ایکاترین بورگ و به هنگام پیش روی روسهای سفید به سمت مسکو اتخاذ شده بود.
آنچه بعد از تزارها دیده شده بود رنگ و بوی ناسیونالیزم روسی نداشت و از مقوله دیگری بود و به تعبیر مایوتسه تونگ و ادبیات مشاجرات لفظی مارکسیستها، امپریال سوسیالیسم شوروی بود.
ثانیا: به گمان نویسنده این دو یعنی پتر اول که درسال 1672 زاده شد و تزار نیکلای که در سال 1918 در در اورال به قتل رسید، نمادهایی از دو تیپ شخصیتی کاملا متضاد از تزارهای خاندان رومانف ها بودند.
بگذارید پیش داوری نکنیم وبا هم و سرگذشت اجمالی آنان را مرور کنیم.
برای ورود به مطلب نقل خلاصه ای از تاریخ روسیه لازم است.
"روسیه کشوری بزرگ است و تاریخی طولانی دارد اما آنچه به عنوان یک حکومت و تشکیلات حکومتی در این کشور به ثبت رسیده از حدود قرن نهم میلادی است. قبل از این تاریخ، قبایل مختلف در اراضی میان دنیپر وولگا، جلگه و علفزارهای این منطقه به گله داری و ماهیگیری روزگار می گذراندند و اتحاد و ارتباط منسجمی بین آنها وجود نداشت.
از قرن نهم میلادی "وارگ"ها که تیره ای از وایکینگ ها بودند به این سرزمین سرازیر شدند و شهر "نووگراد" توسط «رودیک» یکی از فرماندهان وایکینگ ساخته شد. برادر رودیک، "الگ" شهر «کیف» را بنا نهاد و به عنوان پایتخت در آن فرمانروایی خود را آغازکرد.
مناطقی که تحت سلطه «وارگ»ها قرار گرفت «رُس» یا «روس» خوانده می شد (کلمه روسیه مشتق ازاین کلمه است).
در بهار 1223 میلادی ارتش 30 هزار نفره مغول ها سرزمین هایی که در کنار دریای خزر قرار داشت و همچنین منطقه قفقاز را تحت کنترل خود درآوردند و با شکست دادن ارمنی ها و گرجی ها، آنها وارد شهر دربند داغستان شدند. آلان ها از شاهان روس کمک خواستند. در مه 1223 در نزدیکی رود کلکا نبردی میان مغول ها و روس ها صورت گرفت که درنتیجه روس ها شکست خوردند. در سال 1236 میلادی ارتش مغول با رهبری باتی خان به منطقه کناره های رود ولگا حمله کردند و آن را به کنترل خود درآوردند. در 1237 مغول ها به شمال شرقی روسیه وارد شدند و سپس حرکتشان را به سوی مسکو ادامه دادند، و بالاخره شاه ولادیمیر و تمام اهل خانواده اش را کشتند.
بدین ترتیب حکومت مغول ها در روسیه آغاز شد. طی حکومت 80 ساله مغول ها،بار ها مردم روسیه به رهبری شاهزادگان روس با آنان به نبرد پرداختند که بیشترشان با شکست روس ها به پایان می رسید. بالاخره واسیلی دوم حملاتش را از شهر نووگورود آغاز کرد و در نبرد سهمگینی که با مغول ها داشت، موفق به شکست آنها شدند.
در سال 1460 «ایوان کبیر» به قدرت رسید. او توانست حکومتی مرکزی بوجود بیاورد و شاهزادگانی را که در گوشه و کنارسرزمین حکومت های کوچک و ضعیفی برای خود درست کرده بودند، وادار به اطاعت کند. به این ترتیب مسکو پایتخت سرزمین روسیه شد.
ایوان پس از تثبیت موقعیت خود، از دادن باج به مغولان خودداری کرد. مغول ها خشمگین از قضیه، به مسکو لشکر کشیدند اما با مقاومت و سرسختی لشکریان ایوان، شکست خورده و بازگشتند. به این ترتیب روسیه درسال 1480 استقلال خود را به دست آورد. ایوان همچنین توانست در جنگ دیگری، لهستانی ها را شکست داده و روسیه را به کشورهای اروپایی مرتبط کند.
پس از ایوان، پسرش واسیلی به حکومت رسید که نقشه های پدر را در قدرت بخشیدن به روسیه دنبال کرد. بعد از او، پسر 3 ساله اش بنام ایوان چهارم به پادشاهی رسید.
ایوان چهارم معروف به ایوان مخوف، که پس از رسیدن به سن بلوغ پادشاهی مستبد بود، رعب و وحشت زیادی را در مردم ایجاد کرد. وی پس از شکست در جنگی برای کنترل لیوونیا و ساحل دریای بالتیک دچار بیماری روانی شد. سیاست جنون آمیز داخلی وی به قتل بخشی از نخبگان و تهی شدن برخی مناطق مسکونی کشور انجامید. تمام این امور باعث بروز بحران شدید اقتصادی در کشور شد که ایوان مخوف در سال 1584 بعداز مرگش بار آن را به دوش وارثین خود گذاشت.
فیودور اول، فرزند ایوان فردی بیمار و ضعیف بود، برادر زنش بوریس گودونوف در دوران حکومت وی همه کاره حکومت بود. فیودو بدون وارث در سال 1598 از دنیا رفت. پس از وی شورای اشراف، بوریس گودونوف را بعنوان تزار اعلام کردند، اما او نیز نتوانست امور را با موفقیت ادامه دهد. در سال 1612 نجبا و شاهزادگان از بین خود «میخاییل رومانف» را به عنوان شاه برگزیدند و قدرت را بطور کامل در اختیار وی گذاشتند. میخاییل فرزند روحانی بزرگ مسکو و نوه برادر زن ایوان چهارم بود. او سلسله رومانف را بنا نهاد که تا انقلاب روسیه در سال 1917 استقرار داشت.
پس از میخاییل رومانف چند نفر دیگر به قدرت رسیدند که نقش عمده ای در تاریخ روسیه از خود بجا نگذاشتند تا اینکه پتر به قدرت رسید".
آنچه که در بالا در مورد تاریخ روسیه خواندید ملخص و متن تنقیح شده ای بود از آنچه که در سایت "ایراس" آمده است.
پتر کبیر درسال 1672 متولد شد و در سال 1725 درگذشت. او از سال 1682 (یعنی از ده سالگی) تا هنگام مرگش در 1725 تزار روسیه بود. او راسا بخودش لقب کبیر داد و حال آنکه نام رسمی اش پتر اول بود.
او تحولات بزرگی در ارتش، کلیسا، اقتصاد و سیستم آموزشی در روسیه بوجود آورد. در نتیجه برنامه های او، اصلاحاتی در ارتش و نظام اجتماعی این کشور انجام گرفت. وی تمایل داشت روسیه به اروپا نزدیک تر شود و شیوه های زندگی اروپایی به این کشور راه یابد و روسیه را از قرون وسطی وارد قرون جدید نماید.
زندگی او سراسر مشحون از تهدیداتی بود که اطرافیان او برای فراهم میآوردند. وقتی پدرش آلکسی Alexis درسال 1676 مرد در مورد جانشینی او اختلافی نبود و برادر بزرگتر او بنام تیودور سوم به تخت نشست که او نیز 6 سال بعد درگذشت. بعد از مردن تیودور اختلافات آغاز شد الکسی پدر پتر، دو همسر داشت. مادر پتر که همسر دوم تزار بود از خانواده ناریشکین (Narishkin) بود. همسر اول او از خانواده میلوسلاوسکی بود و آنها نمی خواستند که پتر به تنهایی جانشین تزار شود بلکه میخواستند در کیک قدرت شریک باشند و خواستار آن بودند که پتر و ایوان برادر ناتنی اش مشترکاً به سلطنت برسند از آنجا که خانواده میلوسلاوسکی توسط گارد تفنگداران مسکو که از جمله نگهبانان کاخ کرملین نیز بودند حمایت می شدند، ناگزیر این فرمول تحمیل و اجرا شد .
تفنگداران مسکو که با حروف لاتین Streltsy و با حروف سیریلیک (Стрельцы)نوشته میشود، از سال 1545 توسط ایوان مخوف سازمان داده شده بود، این واحد در حقیقت الگو برداری شده از Mousquetaires فرانسوی زمان لویی سیزدهم و کاردینال ریشیلیو، ویا Musketeers انگلیسی همان تفنگداران فدایی شاه بودند که شعارشان One for all and, All for one بود.(داستان سه تفنگدار رمان نویس مشهور الکساندر دومای پدر و نقاب آهنین Scar Face" " دارتانیان d'Artgnan را قطعاً شنیده و یا خوانده اید و یا فیلمش را دیده اید).
بهرحال "استرلتسی" های مسکو چیزی شبیه تفنگداران فرانسوی بودند که صاحب قدرتی بودند و توانستند در مورد پادشاهی مشترک و دو نفری ایوان و پتر در روسیه تصمیم بگیرند. از همان زمان پتر کینه "استرلتسی" های مسکو را که بعنوان قدرتی عرض اندام میکردند به دل گرفت.
ایوان، پسر اول و شریک سلطنت، از نظر علم و دانش کودن و عقب مانده بود ولی برعکس پتر جوان رشید و بلند قامت و جنگاور باهوشی بود که متجاوز از دو متر و ده سانتیمتر قد و صدای رعد آسایی داشت. بسیار بیرحم و خشن ودر عین حال بسیار زیرک بود.
جالب اینکه علیرغم قدرت و صلابتش بشدت از سوسک میترسید. او وقتی تزار قدرتمند و بیرحم روسیه بود، قبل از خواب دونفر مسیول این کار بودند که قبلاً رختخواب او را وارسی نمایند که سوسکی در آن نباشد.اگر سوسکی در اطاق پیدا میشد با صدای وحشتناک و رعد اسای خود می غرید و فحاشی کنان و فریاد زنان فرار میکرد و به همه ناسزا می گفت!
پتر مرتب در جستجوی فراگیری علمی بود. او در کودکی نجّاری را آموخت بسیار علاقمند به بحث و فحص با ریاضیدانان و فیزیکدانان جهت ساختن ابزار و آلات بود بویژه آموخت که چگونه بهترین ابزار شکنجه را بسازد، و چگونه سربازان را آموزش دهد.
در زمانی که هنوز به سن بلوغ و رشد نرسیده بود در آلمان زندگی میکرد و اکثر اوقات را با سربازان آلمانی بسر میبرد و از آنها در خصوص حرکت بالستیک و پرتاب گلوله در توپ و ساختن برج و بارو و حصار بسیار چیز ها آموخت.
گفتیم که در ابتداء او و ایوان مشترکاً پادشاه شدند ولی چون سن هر دوشان کم بود. خواهر آن دو بنام سوفیا با عنوان نایب السلطنه ظاهراً اختیارات را در دست داشت. سوفیا خود عاشق یک شاهزاده روس بنام گولیستین (Golistin) بود که این رابطه فقط به روابط عاشقا ختم نشد و سوفیا برای پست نخست وزیری معشوق خود پرنس گولیستین را انتخاب کرده بود و در حقیقت شاهزاده گولیستین در یک مقطع زمانی، تزار واقعی روسیه بود.
از نظر افکار عمومی گولیستین بسیار منفور بود. در آن زمان در کلیسای ارتدوکس روس رفرمی صورت گرفته بود که مسیحیان سنتی با آن مخالف بودند، و اکثریتی را هم تشکیل میداند. گولیستین بشدت آن ها (Belivers (Old را برای آنکه از نفوذ آنان در قدرت بکاهد، سرکوب می کرد. همین سیاست سرکوب کلیسای ارتدکس توسط پتر کبیر نیز تعقیب شد .
گولیستین در سیاست خارجی ناموفق و سردرگم بود. درسال 1687 و 1698 دو جنگ فاجعه باری با تاتارهای کریمه کرد و شکست خورد و موجب آبروریزی زیادی شد.
پتر وقتی 17 ساله شد خواهرش سوفیا و پرنس گولیستین را برکنار کرد و تمام امور را شخصاً بعهده گرفت. از نظر تیوری او و برادرش ایوان مشترکاً تزار روس بودند ولی در عمل ایوان هیچ کاره بود و وقتی چند سال بعد مرد، پتر هم در عمل وهم از نظر تیوری تنها قدرت روسیه شناخته شد.
پتر کبیر فردی بود که روسیه را از دوران قرون وسطی به مرحله ای رسانید که به هنگام مرگش او را رهبر بلامنازع شرق اروپا می دانستند. او کشورش را متمرکز اداره کرد و ارتش مدرن ایجاد کرد. نیروی دریایی بوجود آورده و دهقانان را تحت انقیاد و بردگی کامل "سرواژ" در آورد. بدین گونه که هر گروهی از دهقانان به زمین زراعی خاصی مرتبط می شدند و با ملک زراعی مزبور خرید و فروش می شدند. سیاست داخلی خاص او برای او این امکان را بوجود آورد که بتواند در سیاست خارجی بگونه ای تهاجمی عمل کند.
پتر اصلاحات و رفرم اساسی در ارتش و نیروی دریایی روسیه بوجود آورد. و بهنگام مرگش در 1725 قشون روس به قابلیت رزمی بی نظیری دست یافته بود.
او عقاید و افکار مشخص و روشنی در مورد خطوطی که باید در سیاست خارجی تعقیب شوند در ذهن خود داشت. او بخوبی می دانست که یک ارتش قوی هم برای ادامه سیاست خارجی اش لازم است و هم اینکه اورا از خطر کودتاهای بالقوه و بالفعل مصون میسازد.
قبل از فرمانروایی پتر کبیر، ارتش روسیه در حقیقت یک ارتش " آماتور" بود و عمدتا متکی به دهقانان و روستاییانی بود که صرفا به این خاطر می جنگیدند که سرزمین خود و به اصطلاح مام میهن را حفظ کنند و معمولا توسط افراد بزرگتر و مسن تر ناحیه و قبیله خودشان رهبری می شدند که اطلاعی از دانش و فنون فرماندهی قشون نداشتند.
تنها واحد های نظامی حرفه ای در روسیه واحد قزاق و نیز واحد "استرلسی" بودند که کاخ کرملین را حفاظت می کردند که آنها هم فرماندهان خارجی داشتند.
در ارتش متحدالشکلی که پتر کبیر در 1699 ساخته بود از آموزش های هنگ قزاق و تفنگداران استفاده کرد. پس از آن واحد تفنگداران "استرلسی " را بخاطر نفرتی که از آنان بهنگام تحمیل پادشاهی مشترک با برادرش داشت منحل کرد و به جای آن دو هنگ زبده و برگزیده بنام های هنگ پریو براژینسکی Preobrazhenskii و سموفسکی Semeovskii ایجاد کرد و فرماندهی آن را به افسران زبده روسی سپرد.
در سال 1701 دانشکده دریانوردی و ریاضیات را در مسکو بنیان گذاری کرد که اساتید انگلیسی در آن تدریس می کردند. در همان سال دانشکده توپخانه و زبانهای خارجی را تاسیس کرد.چند سال بعد دانشکده های پزشکی و مهندسی و آکادمی علوم را پایه گذاری کرد و فرزندان بسیاری از اشراف و نجیب زادگان را برای تحصیل به کشورهای غربی انگلیس، فرانسه و هلند فرستاد.
در1718 در کالج، مدرسه بازرگانی و صنایع و معادن را بوجود آورد. وی از نظر سیاست اقتصادی در حقیقت نوعی کنترل و اقتصاد دولتی ایجاد کرد. دولت تمامی صنایع را در دست داشت سرمایه اصلی و مواد خام و نیروی کار و قیمت ها توسط دولت تعیین و کنترل می شد و ثابت نگه داشته می شدند.بخش خصوصی حق داشت فقط آن مقدار از تولید مازاد خود را که دولت نیاز نداشت، در بازار بفروشد. رعیت به شدت توسط ارباب ها و مالکین کنترل می شدند.
در قرون گذشته کلیسای ارتدوکس نیمه خود مختار بود.این امر برای پتر کبیر که به قدرت مطلقه پادشاه معتقد بود قابل قبول نبود و سه دلیل عمده برای مخالفت تزار با چنین وضعیت کلیسا وجود داشت.
1-کلیسا بسیار ثروتمند بود وپتر به ثروت کلیسا چشم دوخته بود.
2-کلیسا با نوگرایی و مدرنیسم پتر کبیر موافقت نبود.
3-کلیسا املاک وسیع و به تبع آن سرف های serf زیادی داشت که ممکن بود روزی در مقابل تزار گردنکشی و طغیان کنند
پس از فوت پاتریارک آدریان در سال 1700 پتر کبیر برای او جانشینی انتخاب نکرد و دولت و کنترل اموال کلیسا را در دست گرفت ویک سازمان دولتی برای کنترل این اموال و املاک به نام Monastyrskii Prikaz درست کرد که این سازمان درآمد های کلیسا را جمع آوری می کرد و به کشیش ها حقوق پرداخت می کرد. وی سلسله مراتب کشیش ها و کلیسا را لغو کرد وی برای کسانی که حاضر به قبول این اصلاحات نبودند تضعییقات زیادی ایجاد کرد و دو برابر رعایای عادی بر آنان مالیات سرانه بست.
علی الاصول پتر کبیر اعتماد و نظر خوشی نسبت به مسکو و سازمانهای شکل گرفته در آن نداشت. به همین دلیل با پشتکار زیادی شهر سن پترزبورگ را در دهانه رود نوا و در کنار خلیج فنلاند بر روی 42 جزیره کوچک پی ریزی کرد و پایتخت را از مسکو به سن پترزبورگ منتقل نمود.
در 16 ماه مه 1703 روی یکی از آن جزایر بنام زایاچی (خرگوش) در دلتای رود نوا با تشریفات خاصی اولین سنگ قلعه ای که دارای 6 برج بود بنا نهاده شد که تا به امروز نیز بنام پتروپاولوفسک حفظ شده است.
امروزه بدون اغراق سن پترزبورگ یکی از زیبا ترین شهرهای جهان بشمار میرود. اگر بازسازی و معماری زیبای پاریسامروز را باید مدیون بارون "Haussmann" آلزاسی در زمان ناپلیون سوم بود. بدون شک امتیاز بنیانگذاری و زیبایی امروزین سن پترزبورگ با معماری کلاسیک اروپا به سبک باروک را باید به شخص پتر کبیر داد. وی میخواست پایتخت جدیدش پنجره ای به روی اروپا باشد آغاز گردید و تعدادی از معماران فرانسوی و ایتالیایی طراحی آن را به عهده گرفتند.
نام شهر برخلاف تصور از نام پتر کبیر اخذ نشده، بلکه به احترام پطرس مقدس از حواریون عیسی مسیح انتخاب شده است. در سال 1712 پایتخت از مسکو به این شهر انتقال یافت و تا سال 1918 که انقلاب کمونیستی شد (206 سال بعد) پایتخت روسیه بود. در این سال چون کمونیستها با اسامی و نمادهای مذهبی میانه ای نداشتند پتر کبیر را بر پطرس مقدس ترجیح دادند و شهر را موسوم به اسم او کردند و در نتیجه نام شهر به پتروگراد تغییر یافت وپایتخت به مسکو منتقل شد .
در سال 1924 پس از درگذشت لنین، بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی، نام این شهر به لنینگراد تغییر داده شد که در سال 1991 پس از فروپاشی شوروی مجدداً نام سنت پترزبورگ به آن باز گردانده شد .
این شهر مرکز نهضت های انقلابی مهم روسیه بود. از انقلاب دکابریست ها که گروهی از اشراف و نظامیان روسیه تحت تاثیر انقلاب کبیر فرانسه میخواستند در سال 1825 به قدرت مطلقه تزار خاتمه دهند، تا انقلاب دوما 1905 و سپس انقلاب اکتبر 1917 ابتدا در این شهر شکل گرفتند.
از 5-6 خرداد ماه بتدریج شبهای سفید سن پترزبورگ بمدت پنجاه شب آغاز می شوند.در اول تیر ماه تمامی شب سفید است و آفتاب اصلا غروب نمیکند. شبهای سفید در 27 – 26 تیر ماه به پایان میرسند.
این شهر زادگاه شعر وادب و موسیقی و هنر و جلوه گاه بخشی از تاریخ است.
در همین شهر بود که میخاییل لِرمانتوف شاعر حساس و پر شور، در اعتراض به کشته شدن پوشکین در یک دویل ابیات خشمآلود "مرگ شاعر" را سرود. بر اثر آن لرمانتوف به قفقاز تبعید شد و در یک دویل خود نیز در 27 سالگی کشته شد.
انجمن فیلارمونی شوستاکوویچ سن پترزبورگ و بالشوی تیاتر سن پترزبورگ وکنسرواتوآر این شهر که بنیانگذار آن در قرن نوزدهم آنتون روبینشتاین بود (با آرتور روبینشتاین اشتباه نشود.علیرغم اینکه هر دونفر دارای تبار لهستانی ویهودی هستند؛ هیچ نسبتی با هم ندارند) یکی از زیبا ترین و با شکوهترین مراکز موسیقی و هنر نمایشی جهان هستند .
موزه ارزشمند ارمیتاژ که علاوه بر سایر گنجینه های هنری، بزرگترین مجموعه نقاشی امپرسیونیست ها را گرد آوری کرده در این شهر قرار دارد.
در پایتخت آن زمان روسیه، در سال 1869 مندلییف دانشمند مشهور روس و استاد دانشگاه سن پترزبورگ جدول مند لییف خود را نوشت. نام نویسندگان و شعرا بزرگ روسیه، تولستوی، سالتیکوف، شدرین، گانچاروف، تورگنیف و نکراسوف و تعداد زیاد دیگری از شخصیت های مشهور با این شهر در ارتباط است.
اولین کتابخانه کشور در اوایل قرن 18 در سنت پترزبورگ بنیان نهاده شد. کتابخانه آکادمی علوم آن یکی از قدیمیترین کتابخانه ها است که به ابتکار پطر کبیر در سال 1714 ایجاد شد. در این کتابخانه که یک سوم از آنها به زبانهای خارجی است و کتابها و اسناد فارسی قابل توجهی نبز وجود دارند.
اجازه بدهید از توصیف و تمجید پترزبورگ بگذرم و از مطلب اصلی دور نیافتم و به بنیانگذار آن و اصلاحات وی که موضوع اصلی این نوشتار است بپردازم.
بر اساس مساعی پتر کبیر درسال 1725 روسیه دارای یک ارتش منظم 130.000 نفری با اسلوب اروپایی بود.
نیروی دریایی روسیه اساسا مخلوق پترکبیر بود و قبل از وی اساسا تشکیلات منسجمی به اسم نیروی دریایی روسیه وجود نداشت.
وی پایگاه اولیه نیروی دریایی اش را در دهانه رود دُن قرار داد و بعدها به دریای بالتیک گسترش یافت. چون در روسیه متخصصین کافی برای اینکار پیدا نمیشد وی مهندسین و استادکارانی از کشورهای دیگر وارد کرد به نحوی که در سال مرگ او روسیه 48 فروند کشتی جنگی و 800 قایق کوچک رزمی داشت. افسران این کشتی ها خارجی بودند ولی خدمه و ملاحان آن ها تماما روسی بودند.این نیروی دریایی توانست در یک نبرد دریایی ناوگان چارلز دوازدهم پادشاه سوید را شکست دهند واین امر موجب نگرانی جرج اول پادشاه بریتانیا شد که قدرت فایقه دریایی به شمار می آمد.
وی با همین نیروی دریایی و ارتش سازمان یافته خود بود که از طریق رود ولگا و دریای خزر، چنگ اندازی به قفقاز و به تعبیر روس ها ولادی قفقاز را شروع کرد که مقدمه ای بر از دست دادن ایران از بخشی از سرزمینهای خود شد.
وی با اتکا به همین نیروی مسلح، در سالهای آخر عمر خود، از پایگاه دریایی دن به ولگا و از راه رود ولگا به نیژنی نوگورود و از آنجا به حاج طرخان آمد و از راه خشکی و دریا به شهر دربند حمله کرد وبا قشونی مرکب از یکصد و شش هزار نفر پیاده و سواره و نیروی دریایی از طریق دریا و خشکی آنجا را فتح کرد ولی چون بیم قحطی میرفت به حاج طرخان بازگشت ولی ستونی از لشگریان خود را مامور پیشروی به سمت جنوب کرد و این نیرو دو شهر رشت و باکو در نوامبر 1722 و ژوییه 1723 تصرف کرد.
شاید پتر کبیر را باید در زمره اولین "ژیو پولیتیسین" های قرون جدید دانست. افکار او در سیاست خارجی در فضای اروپای زمان خودش قابل فهم تر بودند. اصول سیاست خارجی او را به بهترین وجه میتوان از وصیت نامه منتسب به او که بعدها گفته شد یک شارلاتان فرانسوی با کمک چند نفر روس آنرا جعل کرده است درک نمود. این وصیت نامه در آغاز قرن نوزدهم میلادی انتشار یافته و پیش از آن ذکری از آن در جایی نشده بود.
از انتشار این سند مجهول استعمار گران آنروز و بویژه انگلیسی ها بهره برداری کردند و با تبلیغات گسترده در مستعمرات خود در شبه قاره هند و مناطق خاورمیانه ای تحت نفوذ این امپراطوری آنها را به وحشت انداختند و اینگونه القاء کردند، که چه نشسته اید که "روسها دارند میایند" شما را ببلعند. ما برای نجات شما اینجا هستیم و نه برای استثمار شما.
خیلی از افراد بدون اینکه متن اصلی وصیت نامه مورد ادعا را خوانده باشند مفاد آنرا با حشو وزوایدی بنا به خواسته و ذوق و سلیقه خود و یا مخاطب که اذهان آنها مستعد "تیوری توطیه" بود نقل میکردند و بعضاً هنوز هم می کنند.
از جمله "رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس" که در بسیاری از نوشتجات از آرزوهای پتر کبیر قلمداد شده است در این سند خبری نیست. برای رسیدن به هندوستان از صحرای ترکستان و قرقیزستان و خیوه و بخارا صحبتی شده ولی اسمی از "آبهای گرم خلیج فارس" در جایی نیست.
این بدان معنا نیست که چون پتر کبیر اسم نبرده است، پس روسها چشم طمع به خلیج فارس نداشته اند. کیست که به خلیج فارس نظر نداشته باشد. ولی حرف این است که بحث" آبهای گرم خلیج فارس" ربطی به وصیتنامه پتر کبیر ندارد. تردیدی نیست که اگر این سند صحت داشته باشد، پتر کبیر رذیلانه ترین و شوم ترین سودا ها را در مورد ایران در سر می پروراند است.
بهر حال، در قرن نوزدهم هر از گاهی انتشار پاره ای اسناد سیاسی افشا نشده رایج بود. اما هیچ دلیل متقنی در باره اعتبار و سندیت این اسناد در دست نیست. این سند بهر حال اعم از اینکه این وصیتنامه مستند باشد یا مجعول، باید اعتراف کرد که جاعل و یا جاعلین بسیار تردست و ماهر و وارد در امر سیاست و ژیو پولیتیک بوده اند. چون انصافا اگر پتر کبیر میخواست فی الواقع وصیت نامه ای سیاسی برای اَخلافَش تنظیم کند چیزی میشد در همین حدود.
با نقل این "وصیتنامه" این نوشته را بپایان می بریم. ترجمه وصیت نامه پتر کبیر امپراتور روسیه که تاریخ سال مرگ او را دارد:
"پس از ستایش فراوان بر آفریدگار جهان، همه فرزندان و جانشینان خود را از وصیتی که ازین پس خواهد آمد آگاه میکنم، زیرا می بینم در روزگاران خجسته آینده همه فرزندان من رفته رفته، یکی پس از دیگری، برهمه کشورهای اروپا دست خواهند یافت. چه همه فرمانروایان و سلطنت های اروپا فرسوده و پیر شده اند و پادشاهی روسیه که مانند سر در برابر پیکر آنهاست بسوی پیشرفت میرود و تربیت و سامان و سازمان آن بر همه ریاست ها و پادشاهی ها برتری دارد.
من نخست این پادشاهی را چون چشمه ای یافتم و من با اندیشه خویشتن این کشتی را بساحل رساندم، یعنی این چشمه را بزرگتر کردم و دریایی از آن ساختم و میدانم که جانشینان من با رای بلند خود آن را گشاده تر خواهند کرد و اقیانوسی خواهد شد. بدین سبب این سخنان را برای راهنمایی و سفارش برایشان مینویسم که نصب العین خود قرار دهند.
نخست آنکه دولت روسیه باید همیشه وسایل جنگ را آماده داشته باشد و این وسیله پیشرفت کارهای این کشور خواهد بود.
دوم آنکه تا می توانند هنگام جنگ باید افسران ورزیده از کشورهای دیگر اروپا بکار بگیرند و از آنها بهره مند شوند و هنگام صلح نیز باید از وجود دانشمندان و هنرمندان بهره برگیرند.
سوم آنکه هنگام جنگ درمیان کشورهای اروپا و کشورهای دیگر چنانکه موقع مناسب باشد باید با یکی از آن دو طرف همدست شد، مخصوصاً در جنگهایی که با آلمان در می گیرد، زیرا که این کشور پیوسته بر علیه کشور ماست.
چهارم آنکه باید در لهستان وسایل جنگی آماده کرد و اشراف و بزرگان آن سرزمین را رشوه داد و در عقایدشان رخنه کرد و از مسکو به هر گونه که ممکن باشد باید لشکریان به لهستان فرستاد و اگر دولت های دیگر در کار لهستان فسادی بکنند باید از خاک لهستان سهمی به آنها داد و کم کم باید با آن شریک هم وارد دشمنی شد و آن قسمت از لهستان را که باو داده اند پس گرفت و همه آن سرزمین را بدست آورد.
پنجم آنکه تا جایی که ممکن است باید کشور سوید را هم گرفت، اما باید کاری کرد که پادشاه آن کشور بر ما بتازد تا آنکه برای گرفتن آنجا بهانه ای بدست آید. برای این مقصود باید دانمارک را از سوید جدا کرد یا آنکه در میان حکمرانان این دو کشور باید دشمنی فراهم ساخت.
ششم آنکه پادشاه زادگان روسیه باید همواره دختران حکمرانان و پادشاهان و بزرگان آلمان را که از خاندان محترم باشند بگیرند زیرا که درین کار سودهای فراوان هست.
هفتم آنکه باید با پادشاهان انگلستان اتحاد و اتفاق داشت و با ایشان در بازرگانی قرارهایی گذاشت، زیرا که ایشان برای ساختن کشتی های خود از ما چوب خواهند خرید و سود بسیار از این راه خواهیم برد و چون با انگلستان رابطه داشته باشیم در ساختن کشتی های جنگی با ما یاری خواهند کرد.
هشتم آنکه از سوی شمال تا دریای بالتیک را باید تصرف کرد و ازسوی جنوب باید کشور را تا دریای سیاه وسعت داد.
نهم آنکه دولت روسیه را وقتی می توان دولت واقعی گفت که پای تخت خود را به استانبول که کلید گنجهای آسیا و اروپاست ببرد. پس تا می توان باید کوشید که به شهر استانبول و اطراف آن دست بیندازیم و کسی که استانبول و اطراف آن را در دست داشته باشد خداوند همه جهان خواهد بود، پس برای رسیدن به این مقصود باید در میان ایران و دولت عثمانی نفاق افکند، تا همیشه در میانشان جنگ باشد اگر چه اختلاف مذهب و عقیده که مردم شیعه با مردم سنی دارند از هر لشکر و سلاحی بیشتر کارگر است و برای تامین مقصود ما و تسلط روسیه بر آنها بهترین وسیله است.
با این همه بر شما واجبست همواره بهر وسیله که می توانید دوگانگی را در میانشان سخت تر کنید و نگذارید با هم هم آهنگ شوند. چیزی که بیش از همه مرا دلخوش می کند دو چیز است یکی اختلاف عقیده درمیان شیعه و سنی واستیلای روحانیان بر ملل مسلمان و اینکه ایشان نمی گذارند که مسلمانان با ملل اروپا در آمیزند تا چشمشان باز شود و در کار خود چاره جویی کنند و همین بس خواهد بود که بزودی نام آنها از آسیا برافتد و تمدن و فرهنگ عیسوی بدست پادشاهان دولت جوان روسیه سیل وار آن کشورها را فرا گیرد، چنانکه برتری و استیلای روحانیان ما بود که درین مدت روسیه را در پست ترین مرحله نگاه داشت و مانع از پیشرفت و برتری آن شد، تا من به هزاران رنج و دشواری این خار را از پیش پای ملت خود برداشتم و دست آنها را از کارهای دولت کوتاه کردم تا به عبادت اکتفا کنند.
دیگر اینکه باید چاره جویی های فراوان کرد که کشور ایران روز بروز تهی دست تر شود و بازرگانی آن تنزل کند. روی همرفته باید همیشه در پی آن بود که ایران رو به ویرانی رود و چنان باید آنرا در حال احتضار نگاهداشت که دولت روسیه هرگاه بخواهد بتواند بی درد سر آنرا از پا در آورد و به اندک فشاری کار خود را به پایان رساند. اما مصلحت نیست که پیش از مرگ حتمی دولت عثمانی ایران را یک باره بی جان کرد. کشور گرجستان و سرزمین قفقاز رگ حساس ایران است، همینکه نوک نیشتر استیلای روسیه با آن رگ برسد، فوراً خون ضعف از دل ایران بیرون خواهد رفت و چنان ناتوان خواهد شد که هیچ پزشک حاذقی نتواند آنرا بهبود بخشد. آنگاه دولت عثمانی چون شتری رام و مهار کرده در دست پادشاهان روسیه خواهد بود و نفس آخر را بر خواهد آورد، تا در هنگام لزوم بارکشی کند و پس از آنکه دیگر کاری از آن ساخته نشد باید سرش را از تن جدا کرد.
بر شما لازمست که بی درنگ کشور گرجستان و سرزمین قفقاز را بگیرید و پادشاه ایران را دست نشانده و فرمان بردار خود بکنید.
پس از آن باید آهنگ هندوستان کرد، زیرا که کشوری بسیار بزرگ و بهترین بازار تجارت است و هرگاه بدانجا دست یافتید هر قدر پول که بوسیله انگلستان بدست می آید می توان مستقیماً از هندوستان فراهم کرد. کلید هندوستان هم سرزمین تر کستان است، تا می توانید باید بسوی بیابانهای قرقیزستان و خیوه و بخارا پیش بروید تا به مقصود نزدیکتر شوید و اما تامل و تانی را نباید از دست داد و باید از شتاب کاری خودداری کرد.
باید با دولت اتریش دوستی ظاهری داشت، اما باید چنان چاره چویی کرد که آلمان و اتریش رفته رفته در چنگ ما بیفتند. باید با اتریش همدست شد و دولت عثمانی را از اروپا بیرون کرد، اما نه چنانکه اتریش بهره مند شود و این دو راه دارد: نخست آنکه باید اتریش را جای دیگر سرگرم کرد، دیگر آنکه باید از خاک عثمانی آن نواحی را به اتریش داد که پس از چندی بتوانید آنرا هم بگیرید.
دهم آنکه باید با کشور یونان در صلح بود تا هنگام جنگ بتوانید از آن یاری بخواهید.
یازدهم آنکه پس از گرفتن سوید و کشور عثمانی و ایران و لهستان باید با اتریش و فرانسه اتحاد کرد و اگر هریک از این دو دولت دوستی و اتحاد ما را پذیرفت می توان کشور های دیگر را از پا در آورد و پس از آن باید بر اتریش هم مسلط شد،
دوازدهم آنکه اگر این دو دولت با هم اختلاف پیدا نکنند باید چاره ای جست که در میانشان دو گانگی بیفتد و بدین گونه رفته رفته یکی از پا در خواهد آمد و آنگاه می توان بر آن دست یافت و بی مانع بر همه اروپا حکمرانی کرد و بدین وسیله می توانید هم این نواحی را دست نشانده خود بکنید".
منبع این مطلب: ایران دیپلماسی [لینک]